در کوچه های اصفهان پول ریخته

افزوده شده به کوشش: پرنیا قناتی

شهر یا استان یا منطقه: nan

منبع یا راوی: ل. پ. الول ساتن

کتاب مرجع: فرهنگ افسانه های مردم ایران

صفحه: ۴۵۷ - ۴۵۹

موجود افسانه‌ای: nan

نام قهرمان: مرد جوان

جنسیت قهرمان/قهرمانان: nan

نام ضد قهرمان: nan

این روایت از قصه‌های پند آموز است. قبلاً در مقدمه‌ای دیگر نوشتیم که از جمله کارکردهای قصه، نقش تربیتی و هدایتی است. این روایت با ترجمه «تصویری» عنوان قصه، منظور خود را که همانا تشویق و ترغیب شنونده (و خواننده) به کار و تلاش و تبدیل چیزهای به ظاهر بی‌مصرف و بی‌ارزش به منبع کسب درآمد است بیان می‌کند. متن کامل این روایت را نقل می‌کنیم.

یه مرد جوانی بود ولگرد. رفقا بهش می‌گفتند: «باباجون از اینکه تو صبح تا غروب راه می‌ری، چه فایده داره؟» گفت: «من تو این شهر دیگه نمی‌تونم کار بکنم برای اینکه گردن کلفتی کردم ،از این و اون گرفتم خوردم. حالا نمی تونم عقب کسب و کار برم. کسب خوبی هم بلد نیستم مثل نجاری، آهنگری. یا باید عمله بشم یا باید حمال بشم. بعد از این لوطی گیری بیام عمله بشم یا حمال؟» گفت: «برادر بیا برو اصفهان پول تو کوچه ریخته. در هر دکونی که بری پول سَبیله.» یارو گفت: «بسیار خوب.»آمد و رفت اصفهان رسید در دکون به صرافی، دید اوه، این قدر پول زرد و سفید و اسکناس ریخته که حساب نداره. دستمالشو پهن کرد و طشتک پول سفید و خالی کرد اون تو. چهار گوشه دستمالو گره زد. حالا صرافه داره نگاه می‌کنه، آمد راه بیفته، صرافه بند دستشو گرفت، گفت: «برادر داری چکار می کنی؟ روز روشنه منم نشستم دارم نگات می‌کنم دزدی که این جور نمیشه؟» گفت: «خدا نکنه، من دزد نیستم. مگه نگفتند اصفهان پول ریخته، منم اومدم جمع بکنم.» گفت: «به شما گفتند تو اصفهان پول ریخته، درست گفتند. تو غریب این شهری، بیا خونه من تا من بهت بگم.»شب یارو رو ورداشت، برد منزلش شام و شبو خوب پذیرایی ازش کرد، یه اطاقم بهش داد تا صبح. صبح که شد چهار تا کیسه داد دست این، گفت: «داداش جون، شام و ناهار میای خونه ما، شام و ناهار تو می‌خوری تا من بهت بگم، آخر سال حساب می‌کنم.» این چهار تا کیسه، این هم یه چوب سرش سوزن داشت به بیلچم داد دستش، گفت: «می‌افتی تو این کوچه و بازار گردش، هر جا کهنه دیدی با چوب ور می‌داری، تو این کیسه می‌ذاری، کاغذ و هر جا دیدی تو این کیسه می‌ذاری، پوس انار با چوب هر جا دیدی با پشگل مشکل توی این کیسه می‌ذاری. این به کیسه رم هر جا دیدی بچه بزرگ هر کس ریده با این بیلچه ور می‌داری تو این کیسه می‌ذاری. این هم اطاق، کهنه ها رو یه گوشه می‌ذاری. كاغذها رو به گوشه می‌ذاری، پوسه انار رو با پشگل مشکل یه گوشه می‌ذاری، کثافت‌ها رم یه گوشه انبار می‌کنی، این اطاق انبار. تو صبح با این چهار کیسه می‌ری تا ظهر هر چه جمع کردی می‌آری، ناهار تو می‌خوری، دوباره میری تا عصری، شوم هر چه جمع کردی می‌آری، انبار می‌کنی.» گفت: «بسیار خوب.» تا مدت به سال.سر یه سال که شد او مرد صراف رفت تاجر آورد. تاجر کهنه، کهنه‌ها رو خرید. تاجر پوس انار، پوس انارها رو خرید. نونوا آورد پشگل ها رو خرید. ملاک آورد کثافت‌ها رو خرید. ریخته‌گر آورد کاغذها رو خرید. پول‌های همه رو صرافه گرفت، روزی یه قران در شبانه روز خرج پسره رو حساب کرد، شامش، ناهارش، چای صبحش، مزد رختشوری، کرایه خوابش، کرایه انبارش، همه روزی یه قران، سی و شش تومن از این پول ورداشت، مابقی پول‌ها رو گذاشت جلوی پسره. پسره شمرد، دید هشتصد تومن پول داره. گفت: «اینها رو بریز تو طشتک، همون قد اون روزه که تو آمدی خالی کردی تو دستمال، حالا وردار، برو مملکت خودت سرمایه و کاسبی کن! اونی که به تو گفت: اصفهان پول ریخته، بلی ریخته اما این جوری ریخته، نه که بری طشتک صرافو خالی کنی.»

Previous
Previous

پادشاه و سه دخترش (1)

Next
Next

پادشاه ظالم که رعیت او را از سلطنت برکنار کرد